ای دو چشمت سبزه زاران
گریه ات اشک بهاران
میروم غمگین و نالان
اشک غم دیگر نیافشان
ای سراپا مهربانی
ای نگاهت آسمانی
در دل نامهربانم
شوق ماندن می نشانی
عاشق و چشم انتظاری
پاک و روشن چون بهاری
هرچه گفتم باورت شد
حیف از احساسی که داری
چشمه ایی خشک و سیاهم خسته ایی گم کرده راهم
بگذر از من چونکه دیگر زشت و سرتاپا گناهم